سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنزیل نور


ساعت 10:37 صبح دوشنبه 87/12/12

شرح دعای مکارم الاخلاق( 143)

 بسم الله الرحمن الرحیم 

اللهم صل على محمد و آله، و توجنى بالکفایه، و سمنى حسن الولایه، و هب لى صدق الهدایه.  حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام در این قطعه از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» ابتدا از خداوند مى‏خواهد که بر حضرت محمد و آلش درود فرستد. آنگاه سه مطلب را از ذات اقدس الهى تمنا مى‏نماید. اول: بار الها! تاج کفایت را بر من بپوشان. دوم: در کارى که تصدى آن به عهده من است، موجباتى را فراهم آور تا در انجامش به خوبى قیام نمایم. سوم: بار الها! هدایت صادقانه را به من عطا فرما.  به خواست خداوند توانا، موضوع سخنرانى و بحث امروز، شرح و تفسیر این سه جمله است.  «سر» در بدن آدمى شریفترین و مهمترین عضو است، اگر کسى دو پاى خود را از دست بدهد، با وجود سر مى‏تواند زنده بماند، تعقل کند، سخن بگوید، ببیند و بشنود، و خلاصه، از حیات انسانى برخوردار باشد. اما با رفتن سر، حیات مى‏رود و زندگى پایان مى‏پذیرد. «صبر» به معناى وسیع خود که شامل خویشتندارى در معصیت، در  مصائب و بلایا، در نعمت و در تحمل مشقتهاى فرایض دینى است، نسبت به شان ایمان، مقامى بسیار رفیع دارد. اولیاى گرامى اسلام براى آنکه ارزش «صبر» را به پیروان خود بفهمانند، از این مثل بسیار ساده استفاده نموده‏اند. 

عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: الصبر من الایمان بمنزله الراس من الجسد فاذا ذهب الراس ذهب الجسد، کذلک اذا ذهب الصبر ذهب الایمان.  امام صادق (ع) فرموده: صبر در مورد ایمان به منزله‏ى سر است براى جسد، اگر سر برود، جسد رفته است، همچنین اگر صبر برود، ایمان رفته است.  اهالى کشورها از مرد و زن، هر لباسى را که دارند اگر معمولشان این باشد که سر را نیز بپوشانند، علاقه‏مندند بهترین پوشش را براى آن انتخاب نمایند. سلاطین در طول قرون و اعصار بهترین لباس را در بر و بهترین پوشش را بر سر داشتند، اما در مواقع خاصى که بر کرسى قدرت و سلطنت تکیه مى‏زدند، لباس بسیار عالى در بر مى‏نمودند و تاج بر سر مى‏گذاردند.  التیجان جمع تاج و هو ما یصاغ للملوک من الذهب و الجوهر.  «تیجان» جمع «تاج» است و آن چیزى بود که از طلا و جواهر براى سلاطین مى‏ساختند، تا در مواقع خاص بر سر بگذارند.  در روزگار گذشته، تاج به نظر مردم نشانه‏ى بزرگى و عظمت و علامت سلطه و قدرت تلقى مى‏شد و بشرى را تاجدار مى‏خواندند که در جامعه شاغل عالیترین و رفیعترین مقام مادى و ظاهرى بوده و بر مردم  حکومت و فرمانروایى داشته است. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعاى مورد بحث امروز، از کلمه‏ى تاج استفاده نموده و از پیشگاه الهى درخواست دارد:  و توجنى بالکفایه.  بار الها! سرم را به تاج کفایت بپوشان.  قبل از آنکه معناى کفایت از نظر لغت توضیح داده شود، دو تفاوت اساسى بین «تاج» سلاطین و «تاج» مورد درخواست امام سجاد (ع) به عرض مى‏رسد. تاج سلاطین، نشانه‏ى قدرت مادى و زندگى بشرى است و تاج مورد درخواست امام سجاد (ع) ناظر به انسانیت و تعالى معنوى است، تاج سلاطین را از طلا و جواهر مى‏ساختند و تاج مورد درخواست امام سجاد (ع) از کرایم اخلاق و سجایاى حمیده به دست مى‏آید. راغب در معناى کفایت مى‏گوید:  الکفایه ما فیه بلوغ المراد فى الامر، قال: و کفى الله المومنین القتال، انا کفیناک المستهزئین.  «کفایه» چیزى است که در آن نیل به مقصود و دست یافتن به مراد نهفته است. سپس به دو آیه از قرآن شریف استشهاد مى‏نماید، در یک آیه فرموده است: خداوند امر قتال مومنین را کفایت مى‏فرماید، و در آیه‏ى دیگر فرموده: کسانى که تو را استهزاء مى‏کنند، کفایت امرشان با ماست.  علامه، سید على‏خان، مى‏گوید:  الکفایه الاستغناء من کفى الشى‏ء یکفى کفایه اذا حصل الاستغناء عن غیره.  «کفایه» به معناى «استغناء و بى‏نیازى» است و کفایت، زمانى گفته مى‏شود که بى‏نیازى از غیر تحقق یابد. 

مقصود از «تاج اکتفا و بى‏نیازى از غیر»، که مورد درخواست امام سجاد (ع) است، «غناى نفس و بى‏نیازى طبع» است، نه ثروت‏اندوزى و گردآورى مال.  عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لیس الغناء فى کثره العرض و انما الغناء من النفس.  رسول اکرم (ص) فرموده: غنى و بى‏نیازى در کثرت اموال و اعراض دنیوى نیست، بلکه غناى ارزشمند و شایسته‏ى انسان، بى‏نیازى نفس اوست.   آن کس که روحش قوى است و طبعى بى‏نیاز دارد، همواره در جامعه با سربلندى و عزت نفس زندگى مى‏کند و تاج پرافتخار قناعت را بر سر دارد و کمترین اعتنا به ثروت مالداران نمى‏نماید.  عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: من قنع بما رزقه الله فهو من اغنى الناس.  امام صادق (ع) فرمود: کسى که به رزق خداوند راضى است، او از غنى‏ترین مردم است.  برعکس، کسانى که دچار بیمارى حرص‏اند و به رزق خداداد قناعت نمى‏کنند، طبعى گدا و نیازمند دارند، هر قدر ثروتشان افزونتر شود، فقرشان آشکارتر مى‏گردد تا جایى که تملک همه‏ى دنیا آنها را سیر نمى‏کند. حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام به هشام فرمود:  یا هشام: ان کان یغنیک ما یکفیک فادنى ما فى الدنیا  یکفیک فان کان لا یغنیک ما یکفیک فلیس شى‏ء من الدنیا یکفیک.  اى هشام! اگر آنچه براى تو کافى است بى‏نیازت مى‏نماید، کمترین متاع دنیا براى تو کافى است و اگر آنچه مایه‏ى بى‏نیازى توست کفایتت نمى‏کند، پس هیچ چیز دنیا براى تو کافى نخواهد بود.  معناى دیگر کفایت که در دعاى امام سجاد (ع) آمده، «لیاقت و شایستگى انجام امرى است که شخص عهده‏دار آن مى‏گردد» و این معنى علاوه بر آنکه از لغت استفاده مى‏شود، در پاره‏اى از روایات، کلمه‏ى کفایت به همان معنى به کار رفته است. به شرحى که قبلا ذکر شد، راغب گفته:  الکفایه ما فیه بلوغ المراد فى الامر.  «کفایه» آن چیزى است که رسیدن به مقصود در آن وجود دارد.  سپس به دو آیه از قرآن شریف استشهاد نموده بود. هر کس بخواهد در جامعه مسئولیت کارى را بپذیرد، باید حتما داراى شایستگى و صلاحیت علمى و عملى باشد تا بتواند به خوبى از عهده برآید و انجام آن موجب سربلندى و افتخارش گردد. و اگر شایستگى نداشته باشد، طولى نمى‏کشد که او را طرد مى‏کنند و باید سرافکنده از مسئولیتى که به عهده گرفته بود، کنار برود.  عن على علیه‏السلام قال: من رفع بلا کفایه وضع بلا جنایه.  على (ع) فرموده: کسى که بدون صلاحیت و کفایت در جامعه رفعت و مقام به دست آورد، بدون آنکه مرتکب خیانت و  جنایتى شده باشد، ساقط مى‏گردد. 

و عنه علیه‏السلام: من احسن الکفایه استحق الولایه.  و نیز فرموده است: انسانى که از کفایت و شایستگى خوب برخوردار است، استحقاق فرمانروایى دارد.  یکى از تمایلات عالى انسانى که اعمال و به کار بستن آن موجب محبوبیت در پیشگاه الهى است، دگردوستى و مهر به همه‏ى انسانهاست و این مطلب در خلال بعضى از روایات رسول اکرم (ص) و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام توصیه شده است.  عن النبى صلى الله علیه و آله: الخلق عیال الله، فاحب الخلق الى الله من نفع عیال الله و ادخل على اهل‏بیت سرورا.  رسول اکرم (ص) فرمود: مردم رزق خواران خدا هستند و بهترین خلق نزد بارى تعالى کسى است که به رزق خواران خداوند نفعى برساند و دل آنان را شاد و مسرور نماید.  عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: سئل رسول‏الله صلى الله علیه و آله، من احب الناس الى الله؟ قال: انفع الناس للناس.  امام صادق (ع) فرمود: از پیمبر گرامى (ص) سئوال شد: محبوبترین مردم نزد خداوند کیست؟ حضرت پاسخ داد: نافعترین مردم به مردم.  معاملات و معاشرتهاى مسلمانان با تمام مردم جهان باید بر اساس انصاف باشد و انصاف، از درسهاى الهامى بارى تعالى است که خداوند با سرشت بشر آمیخته و همه‏ى انسانها عمل منصفانه و عمل خلاف انصاف را درک مى‏کنند.  عن على علیه‏السلام قال: عامل سائر الناس بالانصاف و عامل المومنین بالایثار.  على (ع) فرموده: رفتارت با همه‏ى مردم جهان بر اساس انصاف باشد و با مومنین و برادران دینیت بر پایه‏ى از خودگذشتگى و ایثار.  بنابراین احتمال که مذکور افتاد، معناى جمله‏ى اول دعاى امام سجاد (ع) موضوع بحث امروز چنین مى‏شود:  و توجنى بالکفایه.  بار الها! تاج کفایت و لیاقت را بر من بپوشان که بتوانم از راه بشر دوستى و خدمت به انسانها عموما، و با مواسات و ایثار به برادران ایمانى و دینى خصوصا، حمایت و حب تو را به خود جلب کنم و از این افتخار بسیار بزرگ و گرانقدر بهره‏مند گردم.  امام سجاد (ع) در جمله‏ى دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مى‏کند:  و سمنى حسن الولایه.  بار الها! در کارى که از پى آن مى‏روم و به عهده مى‏گیرم، موجباتى را فراهم آور که در انجامش بخوبى قیام نمایم. راغب مى‏گوید:  السوم اصله الذهاب فى ابتغاء الشى‏ء فهو لفظ لمعنى مرکب من الذهاب و الابتغاء.  معناى اصلى «سوم»، رفتن از پى چیزى و طلب کردن آن است، پس «سوم» یک لفظ است براى معناى مرکب: یکى رفتن، و آن دیگر طلب نمودن.  کلمه‏ى «ولایه» از نظر لغت، داراى معانى متعددى است و مناسبترین معنى در این عبارت امام (ع)، تمنى و تصدى امر است. مطلب این جمله‏ى دعاى حضرت سجاد (ع) در باب حسن ولایت از امورى است که بیش و کم بسیارى از مردم به آن مبتلا هستند و باید از خداوند استمداد کنند تا بتوانند آن را به خوبى انجام نمایند و از موارد مهم تولى و تصدى که باید به درستى انجام پذیرد، مسئولیت تربیت فرزند است. 

عن على بن الحسین علیهماالسلام: و اما حق ولدک فان تعلم انه منک و مضاف الیک فى عاجل الدنیا بخیره و شره و انک مسوول عما ولیته به من حسن الادب و الدلاله على ربه عز و جل و المعونه له على طاعته فاعمل فى امره عمل من یعلم انه مثاب على الاحسان الیه، معاقب على الاساءه الیه.  امام سجاد (ع) فرموده: اما حق فرزندت به تو این است که بدانى او از توست و وابسته‏ى به تو در خیر و شر دنیا، و مسئول ولایتى هستى که درباره‏اش به تو اعطا گردیده، از حسن ادب و راهنماییش به خداوند و یارى او در طاعت بارى تعالى، پس عملت در تربیت وى، عمل کسى باشد که بداند در حسن تربیتش اجر دارد و در سوء تربیتش معاقب است. 

ولایت تربیت فرزند عطیه‏ى الهى و مسئولیتى است که خداوند به عهده‏ى مربیان گذارده است. اما در بعضى از مواقع، ولایت از ناحیه‏ى مردم به والى اعطا مى‏گردد. اگر مردم ولایت امر خود را به شخصى واگذار کنند که در جامعه عالمتر از او وجود دارد، با این عمل ناروا 

خویشتن را به انحطاط سوق داده و به پستى گرایش یافته‏اند. 

عن النبى صلى الله علیه و آله قال: ما ولت امه امرها رجلا و فیها اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوه.  رسول اکرم (ص) فرموده: هیچ امتى ولایت امر خود را به مردى برگذار نکرده است با آنکه عالمتر از او در امت وجود داشته، مگر آنکه کار آنان، همواره به پستى کشیده مى‏شود تا زمانى که از خطاى خویش برگردند و انسان عالمتر را انتخاب نمایند. 

تولى و تصدى امور مردم در هر یک از شئون اجتماعى، امرى است بسیار مهم و اگر کسى عهده‏دار مسئولیتى شود و آن را به شایستگى و خوبى انجام دهد، از اجرهاى دنیوى و اخروى برخوردار مى‏گردد، و حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله ضمن یک روایت قسمتى از پاداشها را ذکر فرموده است:  عن النبى صلى الله علیه و آله: من ولى شیئا من امور امتى فحسنت سریرته لهم رزقه الله تعالى الهیبه فى قلوبهم و من بسط کفه لهم بالمعروف رزق المحبه منهم و من کف عن اموالهم و فر الله عز و جل ماله و من اخذ للمظلوم من الظالم کان معى فى الجنه مصاحبا و من کثر عفوه مد فى عمره و من عم عدله نصر على عدوه. 

رسول اکرم (ص) فرموده: کسى که ولایت و تصدى چیزى از امور امت مرا عهده‏دار شود و ضمیرش نسبت به مردم پاک و منزه باشد، خداوند هیبتى از او در قلوب مردم قرار مى‏دهد و اگر دست خود را در  کارهاى خوب نسبت به مردم بگشاید، محبوب جامعه مى‏شود و اگر به مال مردم دست نگشاید، خداوند مالش را زیاد مى‏کند و اگر حق مظلوم را از ظالم بگیرد، در بهشت مصاحب من خواهد بود. اگر عفو و گذشتش بسیار باشد، عمرش طولانى مى‏شود و اگر عدلش گسترده و عمومى باشد، بر دشمنش پیروز مى‏گردد. 

خلاصه، حسن ولایت و خوب انجام دادن کارهایى که مسلمان به عهده مى‏گیرد، از تعالیم مهم اسلامى است و جمله‏ى دوم دعاى امام سجاد (ع) موضوع بحث امروز، ناظر به همین مطلب است:  و سمنى حسن الولایه.  بار الها! کارى را که در طلبش مى‏روم و عهده‏دار آن مى‏شوم، موفقم بدار که به خوبى انجام دهم. 

اگر کسى سئوال کند این چه کارى است که امام معصوم با اراده و اختیار خود در طلب آن مى‏رود و تصدیش را به عهده مى‏گیرد و از خداوند درخواست مى‏نماید که آن را به خوبى انجام دهد، شاید بتوان گفت جمله‏ى سوم دعاى مورد بحث امروز، پاسخ به این پرسش است:  وهب لى صدق الهدایه.  بار الها! مرا از موهبت راهنمایى صادقانه‏ى مردم بهره‏مند فرما. 

هدایت و راهنمایى مردم، عالى‏ترین خواسته‏ى رسول اکرم (ص) و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام بود که در طلبش مى‏رفتند و با علاقه‏مندى تصدى آن را به عهده مى‏گرفتند و در راه نیل به آن مجاهده و کوشش بسیار مى‏کردند و همواره از پیشگاه بارى تعالى حسن انجامش را درخواست داشتند. دو کلمه در جمله‏ى سوم دعاى امام (ع) آمده: یکى «صدق» است و آن دیگر «هدایت».  الصدق بالکسر هو اخبار عن المخبر به على ما هو به مع العلم بانه  کذلک.  «صدق» عبارت است از خبر دادن به چیزى است بر وفق آنطور که هست با علم گوینده به مطابقت سخنش با واقع.  فى اسماء الله تعالى «الهادى». هو الذى بصر عباده و عرفهم طریق معرفته حتى اقروا بربوبیته و هدى کل مخلوق الى ما لابد له منه فى بقائه و دوام وجوده.  «هادى» از اسماء خداوند است. او کسى است که بندگانش را از بینش و بصیرت برخوردار ساخته و راه شناخت خود را به آنان معرفى فرموده و بر اثر آن به ربوبیتش اقرار نموده‏اند. او کسى است که همه‏ى آفریده‏هاى خویش را به چیزى که در بقا و دوام وجودشان ضرورى بوده، هدایت فرموده است.  راست گفتن همانند وفاى به عهد و اداى امانت از جمله‏ى الهامات الهى است که به قضاى حکیمانه‏ى او با سرشت انسانها آمیخته شده و در ضمیرشان نهفته است، و این الهام همان است که روانشناسان امروز وجدان اخلاقیش مى‏نامند. بنابراین، کسى که بر وفق علم خود سخن مى‏گوید و آن را که مى‏داند به زبان مى‏آورد، راست مى‏گوید و آن کس که برخلاف دانسته‏ى خود حرف مى‏زند، دروغ مى‏گوید. على (ع) در روایتى سخن راست و دروغ را بر معیار الهام الهى و درک وجدانى سنجیده و چنین فرموده است:  الصدق مطابقه المنطق للوضع الالهى، و الکذب زوال المنطق للوضع الالهى.  «راستى» سخن گفتن طبق وضعى است که خداوند با الهام  فطرى در ضمیر انسانها قرار داده و دروغ، خارج شدن منطق از وضع الهى است. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 10:31 صبح دوشنبه 87/12/12

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 142)

    امام سجاد (ع) در جمله‏ى دوم دعاى مورد بحث امروز، عرض مى‏کند: 

    و اذا تشابهت الاعمال لازکاها. 

    بار الها! در زمینه‏ى کارهایى که مشابه یکدیگرند، موفقم بدار تا پاکیزه‏ترین و نافعترینش را انتخاب نمایم. 

    در این جمله، کلام امام (ع) ناظر به مطلق اعمال خوب و خیر است، خواه آن اعمال از گروه عبادات باشد یا تحصیل علم یا هر کار خوبى که به وسیله‏ى مال یا قلم و قدم انجام مى‏شود، از خدا مى‏خواهد در 

    این قبیل اعمال که در خوبى با یکدیگر مشابهند، موفقم بدار تا آن را که منزهتر و مایه‏ى سعادت فزونتر است، برگزینم. 

    براى آنکه این جمله از دعاى امام (ع) روشن شود، مثالى را به عرض شنوندگان محترم مى‏رسانم: شخص متدین و عفیفى را در نظر بگیرید که تا اندازه‏اى از تمکن مالى برخوردار است. او به منظور سیر و گردش عازم سفر مى‏شود. روزى نزدیک روستایى مى‏رسد، مى‏بیند عده‏اى از زنان و دختران و پسران، ظرفهاى آبى را بر سر گذارده و راه روستا را در پیش گرفته‏اند، و عده‏ى دیگر ظرفهاى خالى را در دست دارند و در جهت مخالف حرکت مى‏کنند. مرد متدین وارد روستا مى‏شود، توقف مى‏کند، از ماشین بیرون مى‏آید، به کسانى که در آن حدود بودند نزدیک مى‏گردد و راجع به وضع ده سئوالاتى مى‏نماید و سرانجام متوجه مى‏شود که مردم این روستا در داخل ده نه آب مشروب دارند و نه درمانگاه، همه روزه بعضى از اعضاى هر خانواده باید به قدر یک کیلومتر راه برود و از چشمه‏اى که زیر کوه مى‏جوشد براى مصرف خانواده آب بردارد و اگر کسى مریض شود، باید به وسیله‏ى اتومبیل چند فرسخ او را ببرند تا به شهر برسد، نزد طبیب برود، دستور بگیرد، دوا تهیه نماید و برگردد. مسافر باایمان سخت متاثر مى‏شود، تصمیم مى‏گیرد خدمتى به اهل این روستا بنماید. اگر به قدر مصارف لوله‏کشى آب و ساختن درمانگاه و قرارداد بستن با پزشک تمکن مالى مى‏داشت، هر دو را انجام مى‏داد، اما او فقط به یکى از این دو کار قدرت دارد. با کسانى در داخل روستا و خارج روستا مشورت مى‏کند، بعضى مى‏گویند درمانگاه ساختن مفیدتر است و بعضى مى‏گویند لوله‏کشى آب بهتر. او در شرایط دعاى امام سجاد (ع) قرار مى‏گیرد: 

    و اذا تشابهت الاعمال لازکاها. 

    بار الها! در زمینه‏ى کارهاى خوب و مشابه یکدیگر موفقم بدار تا آن را که منزهتر و مایه‏ى سعادت بیشتر است انجام دهم. 

    دعا مى‏کند، از خداوند راهنمایى مى‏خواهد، سرانجام مصمم مى‏شود آب چشمه را به وسیله‏ى مهندس متخصص مهار کند، به طورى که چیزى از آن هدر نرود. تمام آب را با لوله به روستا آورد و به هر منزل، انشعابى داد و بر اثر این کار خیر، اولا نیروهایى که همه روزه براى تهیه‏ى آب مصرف مى‏شد در مجارى تولید به کار افتاد و در رفاه و آسایش مردم اثر گذارد، ثانیا به واسطه‏ى سالم شدن آب مشروب، قسمتى از بیماریهاى روستاییان کاهش یافت و به سلامت اهالى کمک قابل ملاحظه نمود. 

    این جمله از دعاى امام (ع) به ما مى‏آموزد موقعى که بین دو عمل خیر قرار مى‏گیریم و مى‏خواهیم یکى از آن دو را که برتر و بهتر است و بیش از آن دیگرى مرضى بارى تعالى است انجام دهیم، مى‏توانیم دست دعا به پیشگاه الهى برداریم و از ذات اقدس او راهنمایى بخواهیم. ممکن است خداوند هدایت خود را بر دل ما الهام فرماید و بهترین آن دو را در قلب ما بیفکند و در نتیجه خدمت بزرگترى انجام شود و خیر بیشترى عاید گردد. 

    در جمله‏ى سوم دعاى مورد بحث امروز، امام سجاد (ع) به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و اذا تناقضت الملل لارضاها. 

    بار الها! موقعى که ادیان و مذاهب دچار تناقص و تضاد مى‏شوند، موفقم بدار تا به راهى گرایش یابم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد. 

    «المله» بالکسر الشریعه او الدین. قیل المله و الطریقه سواء و قد 

    تطلق على الباطل ک«الکفر مله واحده». 

    «مله» به معناى شریعت و دین است. بعضى گفته‏اند معناى «مله» و «طریقه» یکى است، و گاهى کلمه‏ى «مله» در مورد باطل نیز به کار برده مى‏شود، مثل اینکه مى‏گویند «کفر یک ملت است». 

    شرح و تفسیرهاى متعددى بر صحیفه‏ى سجادیه نوشته شده، بعضى از آنها را که دیده‏ام در شرح این عبارت توضیحى نداده، فقط به ترجمه‏ى لفظى قناعت نموده و از آن گذشته‏اند، فقط علامه سید على‏خان ذیل این جمله به مناسبت کلمه‏ى «ارضیها» سئوالى را طرح نموده و پاسخى داده است که در اینجا نقل مى‏شود: 

    فان قلت افعل التفضیل انما یصح فى شیئین یشترکان فى معنى ثم یکون للمفضل فضل على الاخر فیه و کیف یتصور فى غیر هذه المله رضا الله تعالى حتى یستقیم هذا التفضیل. قلت لا شى‏ء من الملل الا و فیه نوع مما یرضى الله تعالى او یرضاه الله تعالى کالاعتراف بالله سبحانه و مکارم الاداب و قوانین السیاسات الا ان بعض الخلل ابطل الکل فصح التفضیل و الله اعلم. 

    اگر بگویى «افعل التفضیل» در جایى صحیح است که دو چیز در معنى مشترک باشند ولى یکى از آن دو بر دیگرى برتر است، چگونه تصور مى‏شود که در غیر دین اسلام رضاى الهى باشد تا بگوییم رضاى او در اسلام برتر است. پاسخ مى‏گویم که هیچ یک از ادیان و ملل نیست مگر آنکه در آن چیزى از رضاى الهى هست یا چیزى که خداى را راضى مى‏کند در آن وجود دارد، مثل اعتراف به خداوند و آداب کریمه و قوانین سیاسى پسندیده و چون در آن ملل و ادیان خللى 

    راه یافته، تمام دین را ابطال نموده است، پس تفضیل و برترى صحیح است. در پایان مى‏گوید: خدا مى‏داند این پاسخ من با واقع منطبق است یا نه. 

    براى توضیح این جمله، احتمالى به نظر مى‏رسد که با ذکر دو مقدمه تقدیم شنوندگان محترم مى‏گردد. 

    اول: کلمه‏ى «دین» در قرآن شریف به «دین حق» و «دین باطل» اطلاق شده است، و در سوره‏ى «کافرون» پیمبر گرامى اسلام (ص) از طرف بارى تعالى ماموریت یافته به کسانى که غیر خدا را پرستش مى‏کنند، بفرماید: 

    لکم دینکم ولى دین. 

    دین شما براى شما و دین من براى من. 

    کلمه‏ى «مله» نیز همانند کلمه‏ى «دین» به طریق حق و به تمام طرق باطل اطلاق مى‏گردد. 

    الکفر مله واحده. 

    دوم: «مله» به معناى دین است، و گاهى کلمه‏ى «مله» به کار مى‏رود و «اهل مله» اراده مى‏شود، بر اساس حذف مضاف، از قبیل: و اسال القریه، یعنى «اهل القریه». 

    در عللى که فضل بن شاذان از حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام شنیده راجع به جعل اولوالامر، سه علت ذکر شده و در علت دوم چنین فرموده است: 

    و منها انا لا نجد فرقه من الفرق و لا مله من الملل بقوا و عاشوا الا بقیم و رئیس و لما لابد لهم منه فى امر الدین و الدنیا فلم یجز فى 

    حکمه الحکیم ان یترک الخلق مما یعلم انه لا بد له منه و لا قوام لهم الا به فیقاتلون به عدوهم و یقسمون فیئهم و یقیم لهم جمعهم و جماعتهم و یمنع ظالمهم عن مظلومهم. 

    هیچ طایفه‏اى از طوایف و هیچ اهل دینى را از ادیان نمى‏یابیم که باقى مانده و زندگى کرده باشند، مگر آنکه سرپرست و رئیسى داشته‏اند و همچنین براى ضروریات امر دین و دنیاى خویش از وجود فرمانروایى برخوردار بوده‏اند. با توجه به این اصل مسلم، جایز نیست در حکمت حکیم که خلق را بدون سرپرست ترک گوید با آنکه مى‏داند این امر براى آنان ضرورى است و بدون رئیس نمى‏توانند بر پا باشند، با دشمنان مقاتله کنند، بیت‏المال را بین خویشتن تقسیم نمایند، جمع و جماعتشان را بر پا دارد و مانع ستم ظالمشان به مظلومشان گردد. 

    ملاحظه مى‏کنید که حضرت رضا (ع) در آغاز سخن کلمه‏ى «مله» را به کار برده، ولى در توضیح مطلب روشن مى‏شود که «اهل مله» و مردم متدین را اراده فرموده است، بنابراین شاید بتوان گفت که جمله‏ى سوم دعاى امام سجاد (ع) نیز از این قبیل است. 

    و اذا تناقضت الملل لارضاها. 

    بار الها! در مواردى که پیروان ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضاد مى‏شوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد. 

    و این تناقض و تضاد بین پیروان مذاهب در عصر رسول اکرم (ص) و همچنین ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام مکرر روى داده و در اینجا به ذکر دو مورد اکتفا مى‏شود. در قرآن شریف آمده است: 

    انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله و لا 

    تکن للخائنین خصیما. 

    ما به حق قرآن را بر تو فروفرستاده‏ایم، براى آنکه حکومتت بین مردم به گونه‏اى باشد که خداوند به تو ارائه نموده و به نفع خیانتکاران مدافع نباشى. 

    نزول این آیه به مناسبت واقعه‏اى بود که در عصر رسول اکرم (ص) روى داد و مفسرین این قضیه را با تفاوتهایى ذیل آیه در کتب تفسیر نقل نموده‏اند و در اینجا خلاصه‏اى از آن ذکر مى‏شود، کسانى که مایل‏اند از جریان امر آگاهى بیشترى یابند، مى‏توانند به کتب تفاسیر مراجعه نمایند. 

    بنى‏ابیرق سه برادر بودند از منافقین به نام بشر و بشیر و مبشر، و کنیه‏ى بشر، اباطعمه بود. او به ضرر اسلام و مسلمین شعر مى‏گفت و اصحاب رسول اکرم (ص) را هجو مى‏نمود و اشعار را مستند به اشخاص دیگر مى‏ساخت. رفاعه بن زید، مسلمان محترمى بود. کیسه‏ى آردى در منزل داشت که شمشیر و زره خود را در آن پنهان نموده بود. ابوطعمه به منزل او نقبى زد و آن کیسه‏ى آرد را با محتویات آن ربود و به سرقت برد و آن را در منزل مردى یهودى که در همسایگى وى بود به امانت سپرد. نام یهودى، زید بن شعیر بود و چون کیسه در منزل او یافت شد، به سرقت متهم گردید. مرد یهودى حضور پیشواى اسلام (ص) شرفیاب شد و جریان امر را گفت. بنوابیرق حضور حضرت آمدند، صحبت کردند و خواستند که پیمبر اسلام (ص) به نام مسلمانى و مسلمانان از آنان دفاع نماید و جمعى از قوم بنى‏ابیرق نیز حضور پیشواى اسلام (ص) آمدند و به نفع آنان شهادت دادند. خلاصه، تناقض و 

    تضاد بین دو ملت یهود و مسلمان شدت گرفت و جریان امر را بنى‏ابیرق و بستگان مسلمانشان به گونه‏اى فراهم آوردند که زمینه‏ى مجرمیت یهودى فراهم مى‏شد. خداوند، پیمبر اسلام (ص) را در ارائه‏ى حق و حقیقت یارى فرمود و او را مخاطب ساخت: 

    و لا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان الله لایحب من کان خوانا اثیما. 

    اى پیمبر گرامى! به نفع کسانى که خائن به خود هستند جدل منما که خداوند، خیانتگران گناهکار را دوست ندارد. 

    قال ابن‏عباس فى معنى الایه: لاتجادل عن الذین یظلمون انفسهم بالخیانه و یرمون بالخیانه غیرهم، یرید به سارق الدرع، سرق الدرع و رمى بالسرقه الیهودى فصار خائنا بالسرقه و اثیما فى رمیه غیره بها. 

    ابن‏عباس در معناى آیه مى‏گوید: دفاع مکن از کسانى که مرتکب ستم مى‏شوند و به نفس خود خیانت مى‏کنند و سپس آن خیانت را به غیر خود مستند مى‏نمایند. از این جمله، سرقت زره اراده شده، زره را دزدیده‏اند و به یهودى نسبت داده‏اند. پس به سبب سرقتى که مرتکب شده‏اند، خائن‏اند و بر اثر استناد به دگران، گناهکارند. 

    على (ع) در نامه‏اى که به مردم مصر نوشته و توسط مالک‏اشتر فرستاده است، درباره‏ى اوضاع مسلمانان بعد از مرگ رسول اکرم (ص) فرموده: 

    فلما مضى علیه‏السلام تنازع المسلمون الامر من بعده. 

    وقتى پیشواى اسلام از دنیا رفت، مسلمانان در امر جانشینى 

    بعد از آن حضرت به اختلاف و نزاع گراییدند، گروهى از دستور آن حضرت اطاعت نموده به قرآن و عترت متمسک شدند و عده‏اى «حسبنا کتاب الله» گفتند و عترت را ترک نمودند. در این موقع تناقض و تضاد بین پیروان دین اسلام پدید آمد. زبان حال على (ع) به پیشگاه الهى همان جمله‏ى سوم دعاى امام سجاد (ع) است: 

    و اذا تناقضت الملل لارضاها. 

    بار الها! زمانى که پیروان ادیان دچار تناقض و تضاد مى‏شوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد. 

    در همان نامه، على (ع) به مردم مصر نوشته: 

    فامسکت یدى حتى رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمد (ص). 

    از بیعت خوددارى نمودم تا وقتى که دیدم کسانى مى‏خواهند از فرصت سوء استفاده کنند، از دین حق برگردند، و موجبات هدم اسلام را فراهم آورند، از این رو تغییر روش دادم، زیرا اساس اسلام را در خطر مى‏دیدم. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 10:30 صبح دوشنبه 87/12/12

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 141)

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها، و اذا تشابهت الاعمال لازکاها، و اذا تناقضت الملل لارضاها. 

     

    این قطعه از دعاى شریف «مکارم‏الاخلاق» حاوى سه مطلب است که امام سجاد علیه‏السلام به پیشگاه الهى عرض نموده و مردم جهان نیز بیش و کم با آنها مواجه بوده و خواهند بود. براى آنکه موقع برخورد با این سه مشکل، بهترین راه را انتخاب نماییم، باید از خداوند توانا استمداد کنیم تا او با فیض و لطف خود ما را راهنمایى فرماید. 

    اول: بار الها! در مواقعى که امور به هم مى‏آمیزد و موجب اشتباه مى‏شود، تو مرا مشمول توفیق خود قرار ده تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است، برگزینم. دوم: بار الها! در زمینه‏ى کارهاى مشابه با یکدیگر موفقم بدار تا پاکیزه‏ترین و نافعترینش را انتخاب نمایم. سوم: بار الها! در مواردى که (پیروان) ادیان و مذاهب دچار تناقض و تضاد مى‏شوند، من به راهى بروم که هر چه بیشتر مرضى تو باشد. 

    به خواست خداوند بزرگ، این سه جمله از دعاى حضرت على بن الحسین علیهماالسلام موضوع بحث و سخنرانى امروز است. 

    نمى‏دانیم امام زین‏العابدین (ع) چه امورى را در این سه جمله مورد توجه قرار داده و به زبان دعا به عرض مقدس بارى تعالى رسانده و حل مشکل آنها را به گونه‏اى هر چه بهتر درخواست نموده است، اما مى‏دانیم محتواى دعاى امام (ع) مطالبى است که در طول زندگى براى بعضى از افراد گاه به گاه پیش مى‏آید و اگر به پیروى از امام سجاد (ع) دعا کنند و در کمال خلوص، حل آنها را از خداوند بخواهند، ممکن است فیض بارى تعالى شامل حالشان گردد و با استجابت دعا متوجه بهترین راه شوند. براى آنکه مضامین این قسمت از دعا براى شنوندگان محترم به خوبى روشن گردد، راجع به هر یک از سه خواسته‏ى امام (ع) مثالى ذکر مى‏شود، امید است مفید و سودمند افتد. 

    در محاکم قضا، گاه دعوایى طرح مى‏شود بسیار پیچیده و مبهم و افرادى که در این دعوا به حقیقت امر واقف‏اند و مى‏توانند پرده‏ى ابهام را برکنار نمایند و مطلب را آنطور که هست بگویند، لب بازنمى‏کنند و حرفى نمى‏زنند و قاضى پس از تعمق و مطالعه‏ى پرونده، سرانجام یا با دشوارى از رویداد آگاه مى‏گردد و راى مى‏دهد و یا گاه از پى بردن به واقع، مایوس مى‏شود. در دنیاى امروز با پیشرفتهایى که در رشته‏هاى مختلف علوم نصیب بشر گردیده، قاضى مى‏تواند در مواردى با کمک علم از حقیقت امر آگاهى یابد و طبق واقع راى بدهد. اما در قرون گذشته که این قبیل وسایل علمى در دسترس قضات نبود، کار قضاوت و دست یافتن به امر واقعى اشکال بسیار داشت. آفریدگار جهان حضرت على بن ابیطالب (ع) را به گونه‏اى ممتاز آفریده و ذخایر گرانقدرى را در وجود مقدسش به ودیعه گذارده که مایه‏ى شگفتى است. از آن جمله هوش و سرعت انتقال فوق‏العاده‏ى آن حضرت است که در امر قضاوت و پى بردن به واقعیتهاى پنهان و دقایق ناشناخته اثر بسیار  دارد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله ضمن روایات متعددى، قدرت بى‏نظیر قضاوت على (ع) را به مسلمانان خاطرنشان فرمود و جامعه را از این برترى و مزیت آگاه ساخت. در زمان عمر، دو شاهد به شرب خمر یک فرد شهادت دادند، ولى در شهادت آن دو نفر دو مشکل به نظر عمر رسید که لازم دانست جمعى از اصحاب پیمبر (ص) را گرد آورد و مطلب را با آنان در میان بگذارد. 

    و ارسل عمر الى اناس من اصحاب رسول‏الله صلى الله علیه و آله، منهم امیرالمومنین علیه‏السلام، فقال له: ما تقول یا اباالحسن فانک الذى قال فیک رسول‏الله (ص): انت اعلم هذه الامه و اقواها بالحق. 

    عمر از پى چند نفر از اصحاب پیمبر (ص) فرستاد، از آن جمله على (ع) بود. به حضرت عرض کرد: اى اباالحسن! در این باره چه مى‏گویى؟ شما کسى هستى که پیغمبر اکرم (ص) درباره‏ات فرمود: تو در بین این امت از همه عالمتر و در امر قضاوت از دیگران برتر و بالاترى. على (ع) دو مشکل عمر را فورا جواب داد و او نیز طبق پاسخ آن حضرت عملا اقدام نمود. 

    در کتب روایات قضاوتهایى از على (ع) نقل شده و آن حضرت براى حل مشکلها و روشن نمودن مبهمها از فیزیک و شیمى، روانشناسى و روانکاوى، غریزه‏ى حب ذات و غریزه‏ى حب اولاد، وجدان اخلاقى فطرى، و وجدان اخلاقى تربیتى دینى استفاده نموده و حقایق پنهان را آشکار ساخته است. در اینجا براى روشن شدن جمله‏ى اول دعاى امام سجاد (ع) که موضوع بحث امروز است، دو مورد از قضاوتهاى آن 

    حضرت را به عرض شنوندگان محترم مى‏رساند. قاسم بن عمره مى‏گوید: جوانى در مدینه به صداى بلند مى‏گفت: اى خدایى که بهترین حکم کننده‏اى! بین من و مادرم حکم کن. عمر که نزدیک بود و صداى او را مى‏شنید، گفت: از مادرت چه شکایت دارى؟ جواب داد: او نه ماه مرا در شکم پرورده و دو سال تمام شیرم داده، چون بزرگ شدم و نیک و بد را شناختم و به جوانى رسیدم، مرا طرد کرده و مى‏گوید: بچه‏ى من نیستى، من تو را نمى‏شناسم. عمر گفت: مادرت کجاست؟ جواب داد: در سقیفه‏ى بنى‏فلان. عمر دستور داد زن را احضار کنند. زن به اتفاق چهار برادر خود و چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر به جوان گفت: چه مى‏گویى؟ گفته‏هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد نمود که این زن مادر من است، نه ماه در شکمش بودم و دو سال شیرم داده است. عمر به زن گفت: این پسر چه مى‏گوید؟ زن جواب داد: به خداى نادیده قسم و به حق نبى اکرم قسم، من این پسر را نمى‏شناسم و نمى‏دانم از کدام خاندان است، او مى‏خواهد مرا در عشیره و خانواده‏ام رسوا کند، من زنى از خاندان قریشم و تاکنون شوهر نکرده‏ام و مهر بکارتم محفوظ است. عمر گفت: شاهد دارى؟ زن جواب داد: اینها همه شهود من هستند. چهل نفر که هم قسم شده بودند، به عنوان شاهد شهادت دادند که پسر به دروغ ادعاى فرزندى زن را مى‏نماید و مى‏خواهد بدین وسیله زن را در خانواده و عشیره‏اش رسوا کند. شهادت دادند که زن باکره است و تاکنون شوهر نکرده است. عمر گفت: پسر را زندانى کنید تا درباره‏ى شهود تحقیق شود، اگر صحت گفتارشان ثابت شد، پسر را به عنوان مفترى مجازات خواهم کرد. مامورین او را به طرف زندان بردند. بین راه با على (ع) برخورد نمود. پسر فریادى زد و گفت: یا على! من جوان مظلومى هستم و 

    شرح حال خود را به عرض رسانید و گفت: عمر به زندانم امر کرده است. حضرت فرمود: پسر را نزد عمر برگردانید. چون برگشتند، عمر گفت: من دستور زندان دادم، چرا جوان را برگرداندید؟ گفتند: على (ع) به ما دستور داد و ما از شما شنیده‏ایم که مى‏گفتید: با امر على بن ابیطالب مخالفت نکنید. در این بین على (ع) وارد شد. فرمود: مادر پسر را بیاورید، آوردند. حضرت به جوان فرمود: چه مى‏گویى؟ او مجددا تمام شرح حال را گفت. على (ع) به عمر فرمود: آیا موافقى که من در این باره قضاوت کنم؟ عمر گفت: سبحان الله! چطور موافق نباشم؟ من از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: على بن ابیطالب از همه‏ى شما داناتر است. حضرت به زن فرمود: آیا در ادعاى خود شاهد دارى؟ گفت: بلى، چهل شاهد، همه نزدیک آمدند و مانند دفعه‏ى قبل اداى شهادت کردند. على (ع) فرمود: اینک به رضاى خدا حکم مى‏کنم، حکمى که رسول اکرم (ص) به من آموخته است. سپس به زن فرمود: آیا در کار خود بزرگ و صاحب اختیارى دارى؟ جواب داد: بلى، این چهار نفر برادر و صاحبان اختیار من هستند. حضرت به برادران زن فرمود: آیا درباره‏ى خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار مى‏دهید؟ گفتند: بلى، شما درباره‏ى ما و خواهرمان مجاز و مختارید. حضرت فرمود: به شهادت خداوند بزرگ و به شهادت تمام مردمى که در این مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم، به مهریه‏ى چهارصد درهم وجه نقد که از مال خودم پرداخت کنم و به قنبر فرمود: فورا چهار صد درهم حاضر کن. قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت پولها را ریخت در دست جوان. فرمود: بگیر و برخیز و مهریه را در دامن زنت بریز و فورا زنت را بردار و ببر و نزد ما برنگردى، مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى. پسر از جا 

    حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز برویم. 

    فنادت المراه: النار النار! یا بن عم محمد اترید ان تزوجنى من ولدى؟ هذا و الله ولدى زوجنى اخوتى هجینا فولدت منه هذا فلما ترعرع و شب امرونى ان انتفى منه و اطرده و هذا و الله ولدى و فوادى یتغلى اسفا على ولدى. قال: ثم اخذت بید الغلام و انطلقت و نادى عمر: وا عمراه! لولا على لهلک عمر. 

    در این موقع زن فریاد برآورد: آتش، آتش. اى پسر عم پیغمبر، آیا مى‏خواهى مرا به همسرى پسرم درآورى؟ به خدا قسم این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به مردى پست شوهر دادند، پدرش عرب بود، اما مادرش کنیزى بود آلوده دامن. این پسر را من از او آورده‏ام. وقتى بزرگ شد و به جوانى رسید به من گفتند از او دورى کنم و او را طرد نمایم. این بچه به خدا فرزند من است و دلم از تاسف بر او ناراحت و در جوش و اضطراب بود. آنگاه برخاست، دست پسر را گرفت و از مجلس قضا خارج شد. در این موقع عمر از قضاوت حیرتزاى آن حضرت با صداى بلند گفت: اگر على نمى‏بود، عمر هلاک شده بود. 

    این یکى از قضاوتهاى على (ع) بود که مطلب پیچیده و مشکلى را، بدون اینکه پسر یا مادر براى اعتراف به واقع زندانى شوند یا در معرض فشار و شکنجه قرار گیرند، از راه وجدان دینى و حرمت ازدواج با مادر، قضیه را روشن نمود و با حکم واقعى به دعوا خاتمه داد. 

    امام صادق (ع) فرمود: مردى از اهل جبل در زمان خلافت 

    على (ع) عازم حج بیت الله شد. غلام جوانى داشت، همراه خود برد. غلام در بین راه مرتکب تقصیرى شد، آقاى او براى تادیب وى را زد. غلام جسورانه به مولاى خود متوجه شد و گفت: تو مولاى من نیستى، بلکه من مولاى تو هستم و پیوسته در راه یکدیگر را تخویف و تهدید مى‏نمودند و سخنان تند با هم رد و بدل مى‏کردند تا کوفه آمدند و حضور على (ع) شرفیاب شدند. 

    فقال الذى ضرب الغلام اصلحک الله هذا غلام لى و انه اذنب فضربته. فوثب على و قال الاخر هو و الله غلام لى ان ابى ارسلنى معه لیعلمنى و انه وثب على یدعینى لیذهب بمالى. قال فاخذ هذا یحلف و هذا یحلف و هذا یکذب هذا و هذا یکذب هذا. قال فقال انطلقا فتصادقا فى لیلتکما هذه و لا تجیئانى الا بحق. قال فلما اصبح امیرالمومنین (ع) قال لقنبر: اثقب فى الحائط ثقبین قال و کان اذا اصبح عقب حتى تصیر الشمس على رمح یسبح. فجاء الرجلان و اجتمع الناس. فقالوا لقد وردت علیه قضیه ما ورد علیه مثلها لا یخرج منها. فقال لهما: ما تقولان. فحلف هذا ان هذا عبده و حلف هذا ان هذا عبده. فقال لهما، فانى لست اراکما تصدقان. ثم قال لاحدهما: ادخل راسک فى هذا الثقب، ثم قال للاخر: ادخل راسک فى هذا الثقب. ثم قال: یا قنبر! على بسیف رسول‏الله صلى الله علیه و آله. عجل. اضرب رقبه العبد منهما. قال فاخرج الغلام راسه مبادرا. فقال على (ع) للغلام: الست تزعم انک لیس بعبد؟ و مکث الاخر فى الثقب. فقال: بلى و لکنه ضربنى و تعدى على. قال فتوثق له امیرالمومنین (ع) و دفعه الیه. 

    آنکه غلام را زده بود به حضرت عرض کرد: این غلام من است، مرتکب گناه شد، او را زدم. حضرت متوجه دومى شد. او گفت: به خدا قسم، این غلام من است، پدرم مرا با او فرستاده که معلم من باشد و اکنون مدعى است که مولاى من است و مى‏خواهد اموالم را ببرد. هر یک به نفع خود قسم یاد مى‏کرد و دیگرى را تکذیب مى‏نمود. امام (ع) فرمود: هر دو بروید و امشب با هم توافق کنید که راست بگویید و صبح نزد من بیایید، جز آنکه بحق سخن نگویید. صبح فرا رسید، على (ع) به قنبر فرمود: در این دیوار دو شکاف بزرگ ایجاد کن که عمق هر یک به قدرى باشد که سر و سینه‏ى یک فرد را در خود جاى دهد. رسم امام (ع) این بود که چون صبح مى‏شد، تسبیح مى‏گفت تا آفتاب به بلندى یک نیزه بالا بیاید. در این موقع آن دو نفر آمدند و مردم نیز اجتماع نمودند، با خود مى‏گفتند: قضیه‏اى به على (ع) مراجعه شده که نظیر نداشته و على (ع) نمى‏تواند از آن بیرون بیاید. حضرت به آن دو نفر رو کرد، فرمود چه مى‏گویید؟ هر دو نفر قسم یاد کردند که آن دیگرى بنده‏ى من است. حضرت فرمود: برخیزید، نمى‏بینم که شما راست بگویید. به یکى از آن دو فرمود: خم شو و سرت را در داخل شکاف دیوار ببر، و به دیگرى فرمود: تو نیز چنین کن. سپس با صداى بلند که هر دو نفر مى‏شنیدند فرمود: قنبر! عجله کن، خیلى زود شمشیر رسول اکرم (ص) را بیاور که من گردن غلام را بزنم. غلام از ترس جان سر را از شکاف بیرون آورد و آن دیگرى سر را همچنان در شکاف دیوار نگاه داشته بود. على (ع) به او فرمود: مگر تو عقیده نداشتى که بنده نیستى، چرا سر را از شکاف بیرون آوردى؟ عرض کرد: اعتراف مى‏کنم، من بنده هستم، ولى او به من تعدى نمود و مرا زد. على (ع) از مولاى غلام عهد و پیمان گرفت که از این پس او را 

    نزند و آنگاه غلام را به وى سپرد. 

    در این دعواى پیچیده و مبهم که نوشته‏اى در کار نبود و هر یک از طرفین دعوا به حقانیت خود و بطلان گفته‏ى طرف مقابل قسم یاد مى‏کرد، على (ع) از راه غریزه‏ى حب ذات و عشق به زندگى، این مشکل را از پرده‏ى ابهام بیرون آورد و قضاى شرعى طبق واقع و بدون شکنجه و زندان، انجام پذیرفت. 

    امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و وفقنى اذا اشتکلت على الامور لاهداها. 

    بار الها! در مواقعى که با امور مبهم و مشکل مواجه مى‏شوم، موفقم بدار تا آن را که به حق و صواب نزدیکتر است، انتخاب نمایم. 

    در دو موردى که مذکور افتاد، على (ع) با دو قضیه‏ى مشتبه و پیچیده مواجه گردید و به فضل الهى با بهترین صورت به حق و صواب دست یافت و طبق واقع قضاوت نمود. شاید بتوان گفت این دو مورد از مصادیق دعاى حضرت على بن الحسین علیهماالسلام است.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 10:29 صبح دوشنبه 87/12/12

    شرح دعای مکارم الاخلاق(140 )

    امام زین‏العابدین (ع) در جمله‏ى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و اظلنى فى ذراک. 

    بار الها! مرا در سایه‏ى خودت قرار ده. سایه‏اى که پوشش آن مستند به ذات اقدس تو باشد. 

    به شرحى که توضیح داده شد، بعید نیست گفته شود: امام سجاد (ع) در این جمله‏ى دعا از خداوند مى‏خواهد که همواره در ظل او و در پوشش رضوان ذات اقدسش مستقر باشد. 

    حضرت على بن الحسین علیهماالسلام در جمله‏ى دوم دعاى مورد بحث امروز عرض مى‏کند: 

    و جللنى رضاک: بار الها! تمام وجود مرا با جامه‏ى رضا و خشنودیت بپوشان. 

    جلله غطاه، و منه جلل المطر الارض اذا عمها و طبقها فلم یدع شیئا الا غطى علیه. 

    «جلله» یعنى او را پوشاند و بر همین اساس وقتى که باران ببارد و تمام زمین را فراگیرد، گفته مى‏شود: «جلل المطر»، یعنى باران هیچ جاى زمین را فروگذار نکرد جز اینکه آنرا پوشاند و فراگرفت. 

    اولیاى گرامى اسلام در سخنان خود مکرر کلمه‏ى «رضا» را به کار برده و در دو مقام، دو معنى از آن اراده فرموده و به پیروان خود توصیه نموده‏اند. اول آنکه در گفتار و رفتار خود مراقب رضاى الهى باشند و براى خشنودى مخلوق، خداى را به غضب نیاورند. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من طلب رضا مخلوق بسخط الخالق سلط الله عز و جل علیه ذلک المخلوق. 

    رسول اکرم (ص) فرموده: هر کس رضایت مخلوقى را به سخط بارى تعالى طلب نماید، خداوند آن مخلوق را بر وى مسلط خواهد نمود. 

    دوم آنکه قضاى الهى را با رضایت خاطر و حسن قبول تلقى نمایند، خواه بر وفق میلشان باشد یا برخلاف میلشان. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: راس طاعه الله الصبر و الرضا عن الله فى ما احب العبد او کره. 

    امام صادق (ع) فرمود: سرلوحه‏ى طاعت بارى تعالى صبر و رضاى بنده از خداوند است در آن چیزى که آن را دوست دارد یا نسبت به آن بى‏رغبت است. 

    جوارح به اعضایى گفته مى‏شود که فعالیتشان در اراده و اختیار ماست. کسى که مى‏خواهد در تمام اعمال ارادى خود طبق راى بارى تعالى قدم بردارد و همچنین مى‏خواهد تمام مقدرات خداوند را هر چند برخلاف خواسته‏ى اوست، راضى و تسلیم باشد، باید همواره در افکار و اعمال خویش مراقبت نماید و مجاهده کند که به انحراف گرایش نیابد و برخلاف رضاى او نیندیشد و عملى انجام ندهد، و این پیروزى بزرگ نصیب افرادى مى‏شود که خود در این کار تصمیم قاطع دارند و از خداوند نیز درخواست توفیق مى‏نمایند. حضرت على بن الحسین علیهماالسلام، آن بنده‏ى مطیع خدا و رسول (ص)، براى نیل به این هدف مقدس، در جمله‏ى دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و جللنى رضاک. 

    بار الها! کلیه‏ى اندیشه‏ها و افکارم را از درون و همه‏ى گفتار و رفتارم را از برون و خلاصه، تمام وجودم را در پوشش کامل رضا و خشنودى خودت قرار ده. 

    اگر کسى با حضور مردم لب فرومى‏بندد و حرف نمى‏زند تا زبانش به گناه آلوده نشود و برخلاف رضاى خداوند سخنى نگوید، اما همان موقعى که ساکت است فکر گناه در سر مى‏پرورد و به تعدى و تجاوز به حقوق این و آن مى‏اندیشد، اگر کسى دستى به ترازو دارد تا به مردم کم ندهد و حق دگران را تضییع ننماید، اما همان موقع به غیبت مسلمان گوش فرا داده و سخنان غیرمشروع را استماع مى‏نماید ، این قبیل افراد در مقام عمل، خوب و بد را به هم آمیخته‏اند و خشنودى و خشم خداوند درباره آنان نسبى است. اما ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام و همچنین اولیاى بزرگ الهى، طالب رضاى مطلق او هستند و در جمیع شئون زندگى، حتى در امور بسیار عادى، خشنودى و رضاى خداوند را رعایت مى‏نمایند. 

    روى انه لما حمل على بن الحسین علیهماالسلام الى یزید هم بضرب عنقه. فوقفه بین یدیه و هو یکلمه لیستنطقه بکلمه یوجب بها قتله و على علیه‏السلام یجیبه حیثما یکلمه و فى یده سبحه صغیره یدیرها باصابعه و هو یتکلم. فقال له یزید لع: انا اکلمک و انت تجیبنى و تدیر اصابعک بسبحه فى یدک فکیف یجوز ذلک؟ فقال حدثنى ابى عن جدى صلى الله علیه و آله انه کان اذا صلى الغداه و انفتل لا یکلم حتى یاخذ سبحه بین یدیه فیقول: اللهم انى اصبحت اسبحک و احمدک و اهللک و اکبرک و امجدک بعدد ما ادیر به سبحتى و یاخذ السبحه فى یده و یدیرها و هو یتکلم بما یرید من غیر ان یتکلم بالتسبیح و ذکر ان ذلک محتسب له، فعلت هذا اقتداء بجدى. فقال 

    له یزید مره بعد اخرى: لست اکلم احدا منکم الا و یجیبنى بما یفوز به. 

    در روایت است که وقتى حضرت زین‏العابدین (ع) نزد یزید برده شد، تصمیم به قتل آن حضرت گرفت. او را به حضور طلبید و مقابل خود نگاه داشت تا با حضرت سخن بگوید، شاید بین کلماتش به چیزى برخورد نماید که مستمسک قتلش شود. امام (ع) به سئوالات او پاسخ داد و همان موقع تسبیح کوچکى در دست داشت که با انگشتان خود مى‏گرداند. یزید گفت: من با شما سخن مى‏گویم، به من جواب مى‏دهید و در همان حال با انگشتانت تسبیح را مى‏گردانى، این چیست؟ امام (ع) فرمود: پدرم از جدم رسول اکرم (ص) حدیث نمود که وقتى نماز صبح را مى‏خواند و فراغت مى‏یافت، بدون اینکه با کسى سخنى بگوید، تسبیحى را که مقابلش بود برمى‏داشت و مى‏گفت: بار الها! صبح کردم ترا تسبیح مى‏گویم، حمد مى‏نمایم، به کلمه‏ى توحید یادت مى‏کنم، تکبیرت مى‏گویم، و تمجیدت مى‏نمایم به عدد دانه‏هاى تسبیحى که مى‏گردانم. سپس تسبیح را به دست مى‏گرفت و مى‏گرداند، در حالى که سخنان عادى خود را مى‏گفت بدون اینکه تسبیح بارى تعالى را بگوید و مى‏فرمود: این گرداندن تسبیح، ذکر خدا محسوب مى‏شود، و من این کار را به پیروى از جدم رسول اکرم (ص) انجام مى‏دهم. یزید چند بار گفت: من با هیچ یک از شماها سخن نگفتم، مگر آنکه به من پاسخى پیروزمندانه دادید. 

    قواى بدن را طبق رضاى الهى و اوامر حکیمانه‏اش به کار بستن، حاوى ثمرات و فواید بسیارى از نظر فردى و اجتماعى است. 

    کسى که حرکات و سکناتش بر وفق رضاى بارى تعالى انجام مى‏شود، گناه نمى‏کند و دامنش به پلیدى معصیت آلوده نمى‏گردد. چنین انسانى از عذاب الهى در امان است و از رحمت واسعه‏ى او برخوردار. 

    عن على علیه‏السلام قال: امره قضاء و حکمه و رضاه امان و رحمه. 

    على (ع) فرموده: امر پروردگار جهان، فرمان است و حکمت و رضاى خداوند توانا، امان است و رحمت. 

    حفظ مصالح اجتماعى با رعایت موازین دینى یکى از شاخه‏هاى شجره‏ى طیبه‏ى رضاى الهى در اعمال قواى برونى و درونى بدن است و این مطلب در خلال روایات زیادى خاطرنشان گردیده است. پس اگر کسى بخواهد گفتار و رفتارش بر اساس رضاى الهى انجام شود، نمى‏تواند از کنار مصالح و مفاسد اجتماع بى‏تفاوت بگذرد و آنها را نادیده انگارد. بر همین اساس امام زین‏العابدین علیه‏السلام با حضور یزید به خطیب گناهکار و دروغگوى او بشدت اعتراض نمود و سخنان ظالمانه‏اش را سخت مورد نکوهش قرار داد. 

    و دعا یزید لعنه الله بالخاطب و امره ان یصعد المنبر و یذم الحسین و اباه صلوات الله علیهما. فصعد و بالغ فى ذم امیرالمومنین و الحسین الشهید و المدح لمعاویه و یزید. فصاح زین‏العابدین (ع) ویلک اشتریت مرضات المخلوق بسخط الخالق. 

    یزید دستور داد خطیب او منبر برود، از حضرت حسین (ع) و پدرش مذمت کند. منبر رفت و به امام امیرالمومنین (ع) و حضرت حسین شهید (ع) بدگویى زیاد کرد و معاویه و یزید را مورد تمجید بسیار 

     

    قرار داد. در این موقع امام سجاد علیه‏السلام به صداى بلند خطیب را مخاطب ساخت و فرمود: واى بر تو! رضاى مخلوق را به غضب خالق خریدارى کردى. 

    خلاصه، اولین قسمتى که باید زیر پوشش رضاى الهى قرار گیرد و دعاى امام سجاد (ع) شامل آن مى‏شود، جوارح و قواى بدن انسان است که با اراده و اختیار آدمى انجام وظیفه مى‏نماید، باید فعالیت آنها بر وفق رضاى الهى باشد و در مسیر خشنودى بارى تعالى به کار افتد و این همان است که على (ع) در «دعاى کمیل» به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    یا رب! قو على خدمتک جوارحى و اشدد على العزیمه جوانحى. 

    بار الها! جوارحم را در خدمت خودت نیرومند کن و تصمیم را در اداى وظیفه‏ى بندگى محکم نما. 

    دومین قسمتى که باید زیر پوشش رضاى بارى تعالى قرار گیرد و دعاى امام سجاد (ع) شامل آن مى‏شود، راضى بودن به قضاى الهى و مقدرات بارى تعالى است. خداوند انسانها را متفاوت آفریده و حظ و نصیب آنان را نیز متفاوت قرار داده است. اختلاف مردم در مراتب عقل و هوش، درک و فهم، حافظه‏ى یادگیرى و یادآورى، تفاوت در چهره و اندام، آهنگ و صدا، حظ و نصیب، رزق و روزى، و دیگر امورى از این قبیل، همه بر اساس مصلحتهاى حکیمانه و اداره‏ى امور جوامع بشرى است. 

    عن محمد بن على الرضا عن آبائه علیهم‏السلام قال: قال امیرالمومنین علیه‏السلام: لایزال الناس بخیر ما تفاوتوا و اذا استووا 

    هلکوا. 

    حضرت عبدالعظیم الحسنى از امام جواد (ع) روایت نموده از پدرانش که على (ع) فرموده: مردم پیوسته در خیر و صلاح به سر مى‏برند، مادام که با هم تفاوت دارند و اگر متساوى شوند، هلاک خواهند شد. 

    با تفاوت در چهره و قیافه، زن شوهر را و شوهر زن را مى‏شناسد، پدر و مادر فرزندان را و فرزندان والدین را، دائن مدیون را و مدیون دائن را، فروشنده خریدار را و خریدار فروشنده را تشخیص مى‏دهند، و اگر این تفاوت نمى‏بود و اشخاص با نگاه به یکدیگر شناخته نمى‏شدند، قطعا نظام جامعه دچار اختلالى عظیم و اختلافى شدید مى‏گردید و مفاسدى بزرگ و غیرقابل جبران به بار مى‏آمد. این مشکل در موارد دوقلوهاى یک سلولى مشاهده شده و گاه مادر در تمیز هر یک از فرزندان خود دچار اشتباه گردیده است. مملکت مهندس ساختمان، پزشک جراح، مهندس کشاورزى و دامپزشک و دیگر افراد تحصیلکرده از این قبیل در رشته‏هاى مختلف علمى لازم دارد، ولى دستور علمى مهندس ساختمان را بنا و کارگر ساختمان اجرا مى‏کند، دستور جراح و رسیدگى به حال بیمار را پرستار اجرا مى‏کند، دستور مهندس کشاورزى و دامپزشک را کشاورز و دامدار اجرا مى‏کند. اگر بنا بود همه‏ى مردم در عقل و استعداد مانند بوعلى سینا مى‏بودند و همه در دانشگاهها شرکت مى‏کردند و به مدارج عالى علمى دست مى‏یافتند، مملکت مملو از مهندس و پزشک بود و کسى حاضر نمى‏شد کشاورزى و دامدارى نماید یا پرستار بیمارستان شود یا کارگر ساختمان گردد، و 

    در نتیجه، جامعه فلج مى‏شد. تفاوت ساختمان درونى و برونى مردم یک ضرورت اجتناب‏ناپذیر است که به قضاى حکیمانه‏ى بارى تعالى برقرار گردیده و خشنودى و خشم مردم در وضع طبیعى خودشان کمترین اثرى در نظام آفرینش نمى‏گذارد. با توجه به تفاوتهایى که در استعدادها و نیروى فهم و درک انسانها وجود دارد و طبعا ارزش کار و مقدار درآمدشان متفاوت خواهد بود، اگر ظلم و ستم در جامعه نباشد و جهانخواران زورگو مردم ضعیف را به استثمار نکشند، هر فردى کار مى‏کند و به قدر استعداد خود روزى به دست مى‏آورد و ارتزاق مى‏نماید و مصائب زندگى افراد عاجز و معلول و از کار افتاده به عهده‏ى بیت‏المال مسلمین است. بنابراین، هر کس معرفتش به ذات اقدس الهى بیشتر و علم و آگاهیش به نظام آفرینش فزونتر باشد، رضا و تسلیمش در مقابل قضاى حکیمانه‏ى الهى فزونتر است. 

    عن ابیعبدالله علیه‏السلام قال: ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالى عز و جل. 

    امام صادق (ع) فرموده است: عالمترین مردم به خداوند، راضى‏ترین آنان به قضاى بارى تعالى است. 

    کسانى که از نظر معنوى مدارج عالى کمال را پیموده و به ایمان واقعى دست یافته‏اند، در تمام جزر و مدهاى زندگى و رویدادهاى مطلوب و نامطلوب ایام عمر به قضاى الهى راضى و به مقدرات ذات اقدسش تسلیم‏اند و هرگز جمله‏اى نمى‏گویند که از آن استشمام عدم رضایت شود. رسول گرامى اسلام (ص) این گروه را بسیار محترم شمرده و آنان را مومنین واقعى خوانده است. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله: سال طائفه من اصحابه ما انتم؟ فقالوا مومنون. فقال ما علامه ایمانکم؟ فقالوا: نصبر على البلاء و نشکر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء. فقال: مومنون و رب الکعبه. 

    رسول اکرم صلى الله علیه و آله از گروهى از اصحاب خود سئوال نمود: شما کیستید؟ پاسخ دادند که جمعى هستیم مومن به خداوند. فرمود: علامت ایمان شما چیست؟ گفتند: در مصیبت و بلا صبر مى‏کنیم، در رفاه و گشایش شکر مى‏نماییم، و در مواقع قضاى الهى راضى هستیم. حضرت فرمود: به خداوند کعبه قسم، اینان افراد باایمان‏اند. 

    نتیجه آنکه امام سجاد (ع) در جمله‏ى دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پیشگاه خداوند عرض مى‏کند: 

    و جللنى رضاک. 

    بار الها! تمام وجود مرا با جامه‏ى رضا و خشنودیت بپوشان. 

    به شرحى که توضیح داده شد، شجره‏ى طیبه‏ى رضاى الهى دو شاخه‏ى بزرگ دارد: یکى آنکه انسان با ایمان، همواره مراقبت کند تمام جوارح و قواى بدنش که با اراده و اختیار او انجام وظیفه مى‏نماید بى‏قید و شرط در اختیار اوامر الهى باشد و طبق رضاى بارى تعالى آنها را به کار بندد. دوم آنکه به مقدرات بارى تعالى راضى و خشنود باشد، هر چند مقدرات او بر وفق خواسته و میل او نباشد، و دعاى حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام شامل هر دو قسمت است و پیروان واقعى آن حضرت باید در مقام دعا آنچنان باشند و در مقام عمل اینچنین. 

  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 10:28 صبح دوشنبه 87/12/12

    شرح دعای مکارم الاخلاق( 139)

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    و اظلنى فى ذراک، و جللنى رضاک. 

     در این قطعه از دعاى شریف «مکارم الاخلاق»، حضرت زین‏العابدین علیه‏السلام دو خواسته‏ى مهم از پیشگاه الهى دارد که با دو جمله‏ى کوتاه، آن را ادا نموده است. اول: پروردگارا با پوششى که وابسته به ذات اقدس توست، بر من سایه افکن. دوم: پروردگارا! تمام وجود مرا با جامه‏ى رضا و خشنودیت بپوشان. 

    به خواست خداوند، این دو جمله از دعاى امام سجاد (ع) موضوع بحث و سخنرانى امروز است. 

    الظل الفى‏ء الحاصل من الحاجز بینک و بین الشمس اى شى‏ء کان. 

    ظل سایه‏اى است که از وجود چیزى حاصل مى‏شود که بین تو و آفتاب، فاصله است، و آن چیز هر چه باشد، از درخت و دیوار یا خیمه و سقف یا چیزهایى از این قبیل. 

    کسانى که در مناطق گرمسیر زندگى مى‏کنند، یا در نقاطى 

    هستند که تابش آفتاب تابستان به سر و صورتشان زننده و ناراحت کننده است، به خوبى مى‏دانند که سایه و سایبان تا چه حد ارزشمند و مهم است. اگر کسى در فصل تابستان در این قبیل مناطق، پیاده در بیابان بماند و با تابش آفتاب مواجه گردد و به سایه و سایبان دسترسى نداشته باشد، بر اثر اشعه‏ى آفتاب حداقل به آفتابزدگى مبتلا مى‏شود و دچار عارضه‏ى پوستى مى‏گردد و ممکن است در مواقعى دچار وضعى شود که حیاتش از دست برود. سایه براى مردم این سرزمینها نعمتى است بسیار بزرگ و رحمتى است توصیف ناشدنى و چون سایه، حافظ سلامت و بهداشت و مایه‏ى تامین آسایش و رفاه است، مردم این سرزمینها پذیرفته‏اند که خدمات پرارج علمى و عملى افراد نافع و مفید را به سایه تشبیه کنند و در مقام دعا، بقا و دوام ظلشان را از پیشگاه خداوند درخواست نمایند. عرب زبانها درباره‏ى کسانى که وجودشان از جهت خدمت علمى و مالى بسیار نافع است، مى‏گویند: «مد ظله»، «دام ظله»، «ادام الله ظله» و از این قبیل. فارسى زبانان نیز درباره‏ى آنان مى‏گویند: «سایه‏اش مستدام باد»، «سایه‏ى شما از سر ما کم نشود»، «امید است همیشه زیر سایه‏ى شما باشیم» و از این قبیل. در بعضى از کشورهاى غربى وضع طبیعى به گونه‏اى است که در اغلب ایام سال ابر، فضا را پوشانده و مردم آفتاب نمى‏بینند. گاهى که آفتاب ظاهر مى‏شود، حرارتى بسیار مطبوع و دلپذیر دارد. اگر در یکى از روزهاى تابستان هوا آفتابى باشد، آن روز مردم جشن دارند و براى آنکه بدنشان از نور خورشید بهره‏مند شود، بسیارى از افراد کار خود را ترک مى‏گویند، کنار دریا مى‏روند، جامه را از بدن بیرون مى‏آورند، و برهنه روى شنهاى کنار دریا مى‏خوابند تا بتوانند از پرتو خورشید استفاده کنند و اگر کسى آنقدر در آفتاب خوابید که پوستش قهوه‏اى رنگ شد، بسیار 

    خوشحال است از اینکه توانسته به قدر کافى از خورشید بهره بگیرد و ذخیره‏ى بهداشتى براى خود تامین نماید. در چنین مملکتى، اگر یک دانشجوى ایرانى براى تشکر و قدردانى از استاد خود، جمله‏ى «خداوند سایه‏ى بلندپایه‏ى استاد را بر سر من پایدار و مستدام بدارد» به زبان خود استاد ترجمه کند و در مقابل او و دیگر دانشجویان اهل همان کشور بخواند، استاد و دانشجویان معناى کلام او را نمى‏فهمند، بهت‏زده به وى مى‏نگرند، چه مى‏خواهد بگوید؟ زیرا در نظر آنان سایه افکندن بر سر کسى که مى‏خواهد آفتاب بگیرد و سلامت خود را تامین نماید، نه تنها نعمت و رحمت نیست بلکه مایه‏ى محروم ماندن از نعمت نور و مانع تامین بهداشت و سلامت اوست. بنابراین، مردمانى که در مناطق سرد و ابرى جهان زندگى مى‏کنند و در سراسر تابستان آرزوى دیدن چند روز آفتاب را دارند، معناى جمله‏ى فارسى «خداوند سایه‏ى شما را مستدام بدارد» یا جمله‏ى عربى «ادام الله ظلکم» را نمى‏فهمند و نعمت سایه براى مناطق گرمسیر یا جاهایى است که آفتاب تابستانش سوزان و طاقتفرساست. با توجه به اینکه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام در منطقه‏ى گرم متولد شده‏اند و با در نظر گرفتن این مطلب که اغلب مسلمانان صدر اسلام موالید مناطق گرم بوده‏اند و قدر و منزلت سایه را مى‏دانستند، اولیاى گرامى اسلام به منظور توجه دادن مسلمانان به اهمیت پاره‏اى از امور دینى، کلمه‏ى «ظل» را مورد استفاده قرار داده و آن را در متن کلام خود آورده‏اند، از آن جمله: 

    فى الحدیث: الجنه تحت ظلال السیوف. 

    بهشت زیر سایه‏ى شمشیرهاست. 

    براى آنکه مردم، ارزش جهاد اسلامى را بفهمند و در انجام این وظیفه‏ى خطیر ترغیب شوند، از سایه‏ى شمشیر سخن گفته شده و خاطرنشان گردیده است که بهشت عزت و آزادى در دنیا و بهشت جاودان در عالم آخرت، زیر سایه‏ى شمشیر به دست مى‏آید و مردم با فداکارى و از خودگذشتگى در راه خداوند مى‏توانند به آن نایل گردند. 

    فى الحدیث انه خطب آخر یوم من شعبان فقال: ایها الناس! قد اظلکم شهر عظیم. 

    در حدیث است که پیشواى اسلام (ص)، روز آخر ماه شعبان خطبه خواند و فرمود: اى مردم! ماه عظیم بر شما سایه افکنده است. 

    در این حدیث هم از کلمه‏ى «ظل» استفاده شده، براى آنکه مردم به ارزش این ماه مقدس واقف گردند و آنطور که باید و شاید وظایف دینى خود را انجام دهند، این ماه را سایه‏ى نعمت و رحمت معرفى نموده و بدین وسیله، افراد را به وظیفه‏شناسى تشویق فرموده است. 

    کلمه‏ى «ظل» در احادیث مربوط به آخرت نیز آمده است و اولیاى دین مژده داده‏اند کسانى که در دنیا به مردم خدمت مى‏کنند و عقده‏ى روحى آنان را مى‏گشایند یا در اطاعت پروردگار جدى و کوشا هستند، در قیامت از سایه‏ى رحمت حضرت بارى تعالى برخوردار مى‏گردند. 

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: من اراد ان یظله الله فى ظل عرشه یوم لا ظل الا ظله فلینظر معسرا او لیدع له عن حقه. 

    رسول اکرم (ص) فرمود: کسى که مى‏خواهد خداوند او را در 

    سایه‏ى عرشش جاى دهد، در روزى که جز سایه‏ى او ظلى نیست، به مدیون تنگدست خود مهلت دهد یا از طلب خود چشم‏پوشى نماید. 

    عن على علیه‏السلام قال: ظل الله سبحانه فى الاخره مبذول بمن اطاعه فى الدنیا. 

    على (ع) فرموده: سایه‏ى خداوند سبحان در عالم آخرت براى کسانى است که او را در دنیا اطاعت نموده و بى‏قید و شرط، فرمانش را به کار بسته‏اند. 

    خلاصه، سایه از نظر جسمى و روحى، مادى و معنوى، دنیوى و اخروى داراى ابعاد مختلف و هر بعدى به نوبه‏ى خود جالب و شایان ملاحظه است. امام سجاد (ع) در جمله‏ى اول دعاى مورد بحث امروز، به پیشگاه الهى عرض مى‏کند: 

    و اظلنى... 

    بار الها! مرا در سایه‏ى رحمت خود قرار ده. 

    ولى حضرت زین‏العابدین (ع) سایه‏ى رحمت الهى را به طور مطلق نخواسته، بلکه آن را با قید مخصوصى درخواست نموده است. عرض مى‏کند: 

    و اظلنى فى ذراک. 

    الذرى بالفتح کل ما استترت به. 

    «ذرى» در لغت عرب به هر چیزى گفته مى‏شود که اشیاء دیگر را به وسیله‏ى آن مى‏پوشانى. 

    پس معناى کلام امام (ع) چنین مى‏شود: بار الها! مرا در سایه‏ى رحمت خود قرار ده، اما با پوششى که انتسابش فقط به ذات اقدس تو 

    باشد و بس. 

    براى آنکه کلام حضرت زین‏العابدین (ع) روشن شود، لازم است مقدمه‏ى کوتاهى را به عرض شنوندگان محترم برساند. در خلال بحثهاى قبل اشاره شد که خداوند، این عالم را دار وسایل و اسباب قرار داده و فیض بارى تعالى از مجارى مقرر به مردم مى‏رسد. مثلا «رازق» خداوند است، اما فیض رزق بارى تعالى از راه کشاورزى به دست مى‏آید. «شافى» خداوند است، اما فیض شفاى او از راه طبیب و دوا نصیب بیمار مى‏گردد. در قرآن شریف آمده: 

    انا لننصر رسلنا. 

    البته ما پیمبران خود را یارى مى‏کنیم. 

    در این آیه، خداوند یارى را منتسب به خود نموده، اما در آیه‏ى دیگر رسول گرامى اسلام (ص) را مخاطب ساخته و فرموده است: 

    هو الذى ایدک بنصره و بالمومنین. 

    اوست خداوندى که ترا به نصرت خود و به نصرت مومنین تایید نموده. 

    ملاحظه مى‏کنید که در این آیه قسمتى از فیض نصرت بارى تعالى به طور مستقیم شامل حال پیمبر گرامى اسلام (ص) شده و قسمت دیگر از مجراى یارى و فداکارى اهل ایمان، نصیب آن حضرت گردیده است. فیض عفو و مغفرت حضرت بارى تعالى نیز مانند سایر فیضهاى او از مجارى خاصى نصیب گناهکاران مى‏شود. در دنیا که دار تکلیف است، مجراى دست یافتن به عفو الهى توبه است. گناهکارى که به خود مى‏آید، از خواب غفلت بیدار مى‏شود، با نیت 

    خالص و ضمیر پاک به سوى خداوند بر مى‏گردد، و از گناهان خویش در پیشگاه الهى اظهار ندامت و شرمندگى مى‏نماید و خواستار عفوش مى‏گردد، پروردگار مهربان توبه‏ى او را مى‏پذیرد و لکه‏هاى گناه را از صفحه‏ى اعمالش مى‏زداید و آنچنان مى‏شود که گویى اصلا گناه نکرده است.  

    عن النبى صلى الله علیه و آله قال: لا شفیع انجح من التوبه. 

    رسول اکرم (ص) فرموده: هیچ شفیعى براى نجات گناهکاران همانند توبه پیروزمند و موفق نیست. 

    مجراى دوم براى نیل به مغفرت بارى تعالى، شفاعت شفعاء در عرصه‏ى قیامت است. کسانى که در دنیا نتوانسته یا نخواسته‏اند با توبه، خویشتن را مشمول عفو الهى نمایند و از فیض مغفرتش برخوردار گردند، ممکن است در قیامت با اذن بارى تعالى از شفاعت کسانى که حق شفاعت دارند بهره‏مند شوند، به عفو و بخشش خداوند دست یابند، و به عذاب گناهانشان معذب و مبتلا نگردند. 

    «ظل الله» یا سایه‏ى خداوند یکى از فیضهاى بسیار مهم حضرت بارى تعالى است. این فیض ممکن است از راه اطاعت و بندگى او به دست آید یا از مجراى خدمت به انسانها و دستگیرى از افتادگان و کارهایى نظیر اینها. در واقع وسیله‏ى پوشش و عامل «ظل» کارهایى است که براى خداوند انجام مى‏شود، ولى امام سجاد (ع) در دعاى خود این قبیل «ظل» را که سایبانش عمل مخلوق باشد، درخواست نمى‏نماید بلکه سایه‏اى را مى‏خواهد که سایبانش فقط مستند به ذات اقدس او باشد و بس. مى‏توان گفت: مصداق درخواست امام 

    زین‏العابدین (ع) ظلى است که سایبانش رضوان الله باشد. رضوان خداوند فقط وابسته به ذات اقدس اوست، رضوان خداوند آنقدر بلندپایه و رفیع است که قرآن شریف آن را از عالیترین درجات بهشت و تمام محتویاتش بزرگتر خوانده و فرموده است: 

    وعد الله المومنین و المومنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبه فى جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم. 

    خداوند به مردان و زنان باایمان بهشت را وعده فرموده که از زیر درختانش نهرها جارى است و در آن به طور جاودان مستقرند و در بهشت عدن که عالیترین مقام است، جایگاههایى براى سکونت وجود دارد که زندگى در آنها بسیار مطبوع و گواراست، اما خشنودى و رضاى حضرت بارى تعالى بزرگتر است و این عطایا براى افراد باایمان پیروزى و موفقیتى است عظیم. 

    روى عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال: عدن دار الله التى لم ترها عین و لم تخطر على قلب بشر، لا یسکنها غیر ثلاثه: النبیین و الصدیقین و الشهداء . 

    از رسول اکرم (ص) روایت شده که فرمود: «عدن» خانه‏ى خداوند است، خانه‏اى است که نه چشم آن را دیده و نه به قلب بشر خطور نموده است. در بهشت عدن جز سه گروه سکونت ندارند. پیمبران و صدیقین و شهدا. 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: تنزیل نور

    نوشته های دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    2
    :: بازدید دیروز ::
    10
    :: کل بازدیدها ::
    186182

    :: درباره من ::

    تنزیل نور

    تنزیل نور
    دراین وبلاگ مطالبی در مورد قران ،دین اسلام وائمه اطهار(ع) ارائه خواهد شد.

    :: لینک به وبلاگ ::

    تنزیل نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    تفسیر[2] . ابن غضائرى[2] . ابو الحسن[2] . امام حسن عسگری علیه السلام[2] . شعرانی[2] . شیخ صدوق[2] . مجمع البیان[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شرح دعای مکارم الاخلاق[2] . شعبان . آشتی . محدث نوری . محمد تقی فلسفی . مشایخ . مظلوم . مقاوم . مولامان و صاحبمان . نعمات . شکر . صاحب الزمان . صبر وفرج . صله رحم . صهیونیست . غزه . فضیلت ماه‏های سه گانه . قدر شناسی . گذشت . متن . متن رساله حقوق امام سجاد (ع) . امام رضا . امام سجاد (ع) . انقلاب . بستگان . ترجمه . اختلاف . الطاف خدا . الْمُحَرِّفینَ . ثنای الهی . جمعه . حدیث . حدیث پیامبر(ص) . حضرت بقیةاللَّه . حق آزاد کننده و آزاد شده . حق اذانگو . حق الله . حق اندرزخواه و اندرزگو . حق بدهکار . حق برادر . حق پا . حق پیشنماز . حق پیشوا . حق چشم . حق دارایى . حق دانش آموز . حق رعیت . حق زبان . حق زکات . حق زیردست . حق سائل ومسؤول . حق سالخورده وخردسال . حق شریک . حق شکم . حق طرفت که بر تو ادعایىدارد . حق طرفت که تو براوادعایى دارى . حق عورت . حق فرزند . حق قربانى‏ . حق کافران . حق گوش . حق مادر . حق مشورت کننده و شونده . حق ندیم . حق نمازوروزه‏ . حق نیکى کننده . حق همسایه‏ . حق همکیش . حق همنشین . حمد . خطبه غدیر . دست کاری . دعاى مکارم الاخلاق . دعای مکارم الاخلاق . رجب . رساله حقوق . رمضان . رهبرمعظم انقلاب . سیار . شب .

    :: آرشیو ::

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
    دوازده معصوم علیهم السلام
    آذر 1387
    دی 1387

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::